ساعت باید حدود 10 شب باشد، سرمان به تلویزیون گرم است.. صدای فریاد زن نگهبان بلند می شود، مثل همیشه دعوا بر سر دستشویی رفتن است، زندانی می گوید:" مااینجا به عنوان زندانی حقوقی داریم و .." زن نگهبان، فریاد می زند که خفه شو، صداتو بیار پایین.. هیس" دعوا بالا می گیرد و فریادها و توهین های نگهبان می پیچد در سکوت راهرو، ما در سلول های دیگر گوشهایمان را چسبانده ایم به دریچه های سلول، صدا از سلول 14 می آید و من حدس می زنم که هنگامه ( شهیدی) باشد. چشمهایمان نگراناست و با ناراحتی به صورت هم نگاه می کنیم، بازهم حدیث دستشویی و ممانعت نگهبان از آن.
ادامه مطلب
♦️کاتب!♦️
۴ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر