احمدی نژاد خامنه ای خاتمی خرداد انتخابات سیاست ایران اغتشاش انتخابات میر حسین موسوی امام خمینی انقلاب مخملی صدا سیما کامران نجف زاده افشین قطبی مهدی کروبی میمون روز قدس صانعی نمایشگاه پلیس مبارزه رزمی مختلط نرگس کلهر بابک داد بالاترین 13 آبان

۶ شهریور ۱۳۸۸

گه گیجه از نوع حاد در نماز جمعه امروز 6 شهریور!!!!

تورو خدا ببینید که مفت خوران لشگری و کشوری چه جوری دارن نماز می خونن؟؟!!
اونوقت نماز جمعه ما رو مسخره می کنن
خاک بر سرتون

صفایی فراهانی در حال چرت زدن در بی دادگاه!!!



نیویورک تایمز : خامنه ای اعدام شد



کوچه ندا

فاضل موسوی : به جای ارائه برنامه مردم را خس و خاشاک می نامند

سيد فاضل موسوي نماينده مردم خدابنده در مجلس شوراي اسلامي در نطق خود با تبريك فرا رسيدن ماه مبارك رمضان، گفت: اجازه مي‌خواهم كوتاه سخني از معمار انقلاب و فرزندان ايشان بيان كنم كه امروز مورد هجمه قرار مي‌گيرند.

وي در ادامه افزود: شهيدان رجايي و باهنر اگر امروز بودند با آنان چه برخوردي مي‌شد و اين انقلاب ثمره 1400 سال تلاش بوده است، عده‌اي كه قبل از انقلاب 57 به امام‌‌(ره) حمله مي‌كردند امروز تيشه به ريشه انقلاب مي‌زنند.

موسوي با بيان اينكه بسياري از ياران امام از دايره ياري انقلاب كنار گذاشته شده‌اند، افزود: حركت‌هاي آرام و اعتراض‌‌آميز مردم را، عده‌اي به بيراهه كشيدند و در حكومت‌هاي لائيك نيز اعتراف در حبس داراي ارزش نيست.

اين نماينده مجلس با تاكيد بر اينكه شايعات در مورد دفن عده‌اي در بهشت زهرا(س) بايد رسيدگي شود تا به يقين تبديل نشود، افزود: دولت به جاي ارائه برنامه در خصوص اشتغال، مسكن و غيره مردم را خس و خاشاك مي‌نامد.

به گزارش فارس ، وي با بيان اينكه امام (ره) مجلسي را كه در راس امور مي‌دانست امروز در عمل، عده‌اي آن را در ذيل امور هم نمي‌دانند، تصريح كرد: اگر فرض نماييم كه امام اكنون در بين ما حضور داشت و مي‌گفت كه با يادگار من يعني انقلاب چه‌كرده‌ايد بايد بگوييم چه جوابي داريم كه بدهيم.

موسوي در ادامه خاطر نشان كرد: بايد به خود بياييم تا جرياني غير از جريان انقلاب رشد نيابد. نماينده خدابنده تصريح كرد: 120 روستا در شهرستان خدابنده داراي مشكل اساسي آب است و وزارت نيرو نيز كمترين توجه را به آن نمي‌كند.

خامنه ای و کینه او از سعید حجاریان (از بابک داد)

ده سال قبل، وقتی «سعيد عسگر» از کنار، به صورت «سعيد حجاريان» عضو وقت شورای شهر تهران نزديک شد و اسلحه اش را به صورت حجاريان نزديک و شليک کرد، «حجاريان» هدف گلوله کينه و خصومت شخص آيت الله خامنه ای قرار گرفت، نه سعيد عسگر! از عصر همان روز، من مسئول ستاد خبررسانی وضعيت سعيد حجاريان در بيمارستان سينا (زير نظر شورای شهر و خانواده حجاريان) شدم و تمام ۱۷ روزی که سعيد در کما قرار داشت، شبانه روز در بيمارستان بودم. بسياری از شخصيتهای سياسی کشور به ديدار حجاريان در اغماء آمدند و بعد از مصاحبه ای که در جايگاهی که برای کنفرانسهای مطبوعاتی تيم پزشکان ترتيب داده بوديم، با خبرنگاران گفتگويی می کردند و می رفتند. در بسياری از ديدارها من کنار تخت سعيد ايستاده بودم و واکنشها و احساسات گوناگون دوستان و دشمنان حجاريان را می ديدم. به وضوح می توانستم در چهره برخی عيادت کنندگان، «حسرت» را ببينم! حسرت از هدف گيری ناشيانه سعيد عسگر! و هراس احتمال زنده ماندن سعيد، که همان روزها حسين شريعتمداری و کيهان او را «سعيد عزيز!» خطاب و برايش به ظاهر دلسوزی می کردند! اما بيشتر از همه، آن «حسرت» را در چهره آقای محمدی گلپايگانی ديدم. رئيس دفتر مقام معظم(!) رهبری! عصر يکی از همان روزها، يک تاکسی پژوی ساده (!) با چهر سرنشين اجازه يافت وارد محوطه اختصاصی ساختمان شرقی بيمارستان (محل درمان سعيد) شود. داخل تاکسی، چهار مرد تنومند نشسته بودند. وقتی پياده شدند، نفر وسطی عمامه سفيدی بر سر خود گذاشت و ناگهان تبديل شد به «حجت الاسلام محمدی گلپايگانی» رئيس دفتر مقام معظم رهبری! و بلافاصله به همراه سه محافظ تنومندش وارد ساختمان و اتاق استريل سعيد حجاريان شدند. من طبق معمول همراهی شان کردم و همزمان خانواده سعيد را خبر کردم! آقای گلپايگانی پيام همدردی منافقانه «حضرت آقا» را به خانم دکتر مرصوصی (همسر سعيد) و مسعود حجاريان (برادر سعيد) و ساير بستگان او ابلاغ کرد و گفت «آقا» هر شب سعيد عزيز را دعا می کنند!(که لابد زودتر خلاص شود!) همان موقع، آن «حسرت» را در چهره آقای گلپايگانی ديدم. مطمئن بودم دارد توی دلش، سعيد عسگر احمق را بابت نشانه گيری ناشيانه و «زخمی کردن» سعيد حجاريان به فحش و نفرين می کشد. مطمئن بودم مقام عظمای ولايت، شب و روز دارد خداخدا می کند، سعيد از کماء بيرون نيايد و تمام کند.
حجاريان «خار چشم» آقای خامنه ای و بسياری از محافظه کاران و انحصارطلبان بود و هست! اما کينه شخصی مقام معظم رهبری(!) از سعيد حجاريان، دهها دليل داشت و دارد. حجاريان «عامل اصلی» زاويه گرفتن قشر بزرگ و مؤثر «دانشجو» و دانشگاهيان از «سلطان فقيه» شناخته می شد. او همچنين تأثير بزرگی در «تحقير بزرگ رهبر» در دوم خرداد ۷۶ توسط ملت ايران داشت. ترور سعيد با استفاده از يک موتور ۱۰۰۰ مخصوص سپاه و توسط عده ای بسيجی، فقط به فرمان شخص «آقا» انجام شده و بس. و حالا هم «آقا» مطمئنا" از زنده ماندن حجاريان عصبی بودند و شايد برای التيام عصبانيت «آقا»، سعيد عسگر و همدستان تروريستش را دستگير کردند و مدتی «گوشمالی» دادند و البته بعد از بخشش، پاداش خود را گرفتند و در سرکوبهای ديگر دانشجويان و مردم، با قمه و باتوم و گاز فلفل حضور يافتند! بهرحال از آنجا که نفرين و دعاهای «نايب خودخوانده امام زمان» آبرويی نزد «خدای ضدولايت فقيه» ندارد، خواست خدا بر اين بود که سعيد بعد از هفده روز مداواهای فوق العاده پزشکان و دعاهای فوق العاده مردم شريف ايران، چشم باز کند و از کما بيرون بيايد و به زندگی بازگردد. من بعد از «بازگشت» سعيد، به خانه برگشتم.اما «احيای» او حدود يکی دو سالی وقت گرفت تا بتواند دوباره بنويسد و مرجع فکری اصلاح طلبان باشد. اين بدترين ناکامی رهبر بود و برای مدتی دست از کشتار مخالفان توسط «عوامل خودسر» برداشت؛ اما خوی کينه توز ايشان باعث شد دوباره اين اعمال و جنايات را استارت بزند و مشتی «عوامل خودسر» را با کليه تجهيزات و اختيارات فراقانونی، به قتل مخالفان يا دستگيری و ربودن آنان بگمارد.
ديروز باز هم سعيد حجاريان به «تير کين آلود» آيت الله خامنه ای گرفتار آمد و «ترور» شد! خدا کند او اين بار هم از کمای بعد از اين ترورش به سلامت (از زندان) بيرون بيايد و سلامتی اش را بازيابد. هرچند شخصا" از عمق کينه توزی آقای خامنه ای در مورد سعيد حجاريان بسيار نگرانم و بعيد به نظرم می رسد بگذارد «پروژه حذف سعيد»، اين مرتبه هم مانند ده سال پيش «نيمه کاره» و نافرجام بماند! ده سال قبل، کابوس شبانه آقای خامنه ای، بيرون آمدن سعيد حجاريان از «کما» و احيای او بود. چرا بايد با خوش باوری فکر کنيم، اين بار به «احيای سعيد» رضايت خواهد داد. معتقدم حتی به رغم گرفتن اين اقارير و پخش اين اعترافات نمايشی، «کينه توزی شخصی» آيت الله خامنه ای، التيامی پيدا نمی کند و دل علی وار(!) ايشان جز با «کشتن مخالف!» ارضاء نمی شود و روح انتقامجوی ايشان آرام نخواهد گرفت. پس باز هم بايد مانند ده سال قبل، مثل اجتماعات مقابل بيمارستان سينا، بايد همگی دست به دعا برداريم و برای نجات جان سعيد و ساير دوستان، بخصوص مصطفی تاج زاده و بهزاد نبوی و محسن ميردامادی و عبدالله رمضان زاده و عيسی سحرخيز و... که طی اين سالها، کينه هايی عميق در دل آقای خامنه ای کاشته اند، از خداوند استمداد بطلبيم: «اللهم فک کل اسير!» بخصوص اسيران دربند حاکمان کينه توز را، خودت رهايی ببخش!
و اما بعد از اين روزها و دادگاههای نمايشی، چه خواهد شد؟ به عقيده من، حاکميت جائر و ديکتاتور، دو گونه برخورد خواهد کرد. برخی از اين اشخاص را به مرور آزاد می کند و دسته ديگری از «مؤثرين» را احتمالا" با حبس طولانی مدت يا احکام سنگين نگه می دارند و يا فقط می ترسانند و بعد از آزادی، آنها را با «شمشير داموکلس» پرونده های مفتوح يا حبس تعليقی، عملا" از «احيای» دوباره و فعاليت در سپهر(!) سياست ايران منع خواهند کرد! از ديدگاه مقام معظم(!) رهبری، در سپهر سياست ايران، «حزب فقط حزب علی! رهبر فقط سيدعلی!». در آسمان سياست ايران، فقط بايد يک خورشيد، آن هم «خورشيد ولايت» نورافشانی و دّرافشانی(!) کند و ديگران، «هيچ» نيستند. ذوب شدگان در آن خورشيد، تنها هنگامی «ستارگان» اين آسمان به شمار می آيند که نور و مشروعيت شان را از همان منبع نور، يعنی از خورشيد ولايت مطلقه فقيه گرفته باشند! بنابراين شرط حاکمان مطلق گرا، چنانچه در کيفرخواست امروز به شکلی غيرحقوقی مطرح شده است، «انحلال حزب مشارکت و مجاهدين و کارگزاران» است. ساير احزاب هم از ديدگاه آقايان، آن قدر قوی نيستند که قابل کنترل نباشند و به وقتش، مثل «مصطفی کواکبيان» رئيس يک حزب اصلاح طلب کوچولو(!) حتی در مراسم تنفيذ رئيس جمهور منصوب مقام عظمای ولايت هم شرکت می کنند! همان چند حزب کم شمار و کنترل شدنی، برای «نمايش دموکراسی» در نظام جمهوری اسلامی کافی هستند. «حزب» برای مقامات نظام مثل داروی لازمی است که «دوز» دارد. نبايد از يک اندازه ای بيشتر شود، و نبايد مطلقا" نباشد! برای اين نظام که ادعای تلفيق دين و دولت و مذهب و سياست را دارد و سعی دارد اثبات کند هم «جمهوری» و هم «اسلامی» است، بايد «دوز» کمی از احزاب قابل کنترل، توسری خور و حرف گوش کن وجود داشته باشند و هر از گاهی، نقش اپوزيسيون داخلی را ايفا کنند تا خدای نکرده شائبه ديکتاتوری و سلطانيزم ولی فقيه در ذهن کسی پيش نيايد. دقت کنيد ترس نظام از اين «وصله» سلطانيت و ديکتاتوری، آن اندازه بالاست که در اعترافات، حجاريان را وادار کردند اين نظريه را پس بگيرد و در نقد آن سخن بگويد. به هزار و يک دليل، مقامات نظام نيازمند و محتاج هستند که اثبات کنند در کشور «دموکراسی» برقرار است و به قول احمدی نژاد «آزادی تقريبا" مطلقی داريم!» اما دموکراسی از نوع خاصی که انتخابات اخير، نسخه جامع و کامل آن را به نمايش گذاشت. نظام برای تسلط بر مردم بيخبر و اقشار ناآگاه، که رأی لازم برای «نمايش انتخابات» را به طور سنتی به صندوقهای رأی می ريزند، نياز دارد آنان را با صدا و سيمايش قانع کند که خدا فقط يک «دفتر نمايندگی» روی زمين دارد و آن هم آقای خامنه ای است و سايرين همگی دشمن و مزدوران اجانب و بيگانگان هستند و الی آخر! بنابراين دوستان دربند ما، به شرطی می توانند آزاد شوند که «کاملا" حذف شوند!»: يعنی کناره گرفتن از فعاليت سياسی، يا فعاليت سياسی تازه اصولگرايانه و با تبعيت کامل از مقام معظم رهبری، و يا «خروج از کشور»! بخشی از اصلاح طلبان ناگزير شوند به خارج بروند تا نظام آنها را مانند فاطمه حقيقت جو و پيرمؤذن و يوسفی اشکوری و دهها چهره اصلاح طلب ديگر، آمريکايی و بيگانه بنامد و نزد مردم عادی، چهره شان را تخريب کند!
سياست در نظام ولايی، «يک قبله» و «يک قبيله» بايد داشته باشد. هرکسی با ما نيست، بر ماست و بايد حذف، نابود، کشته و يا خانه نشين شود. سپهر سياست ايران بايد يک خورشيد داشته باشد و ستارگانش هم به سوی قبله همان خورشيد بايستند!
اما براستی در نبود و غيبت و خانه نشينی يا هجرت فعالان مؤثر و انحلال احزاب فراگير سياسی، مقامات نظام چه فکری می کنند؟ آيا نظام گمان می کند با انحلال احزاب، ادعای «دموکراسی دينی» اش حتی در ميان کشورهای اسلامی هم مخاطبی خواهد داشت؟ آيا در نبود اين رهبران فکری، نظام خواهد توانست اقشاری مثل جوانان يا دانشجويان و نخبگان جامعه را «تصاحب» و کنترل کند و آنها را تحت کنترل خود درآورد؟ آيا فکر می کند می تواند سلطه بی مزاحمتی بر منابع اقتصادی کشور داشته باشد و تصميمات ماجراجويانه ای مثل «پرونده هسته ای» را بدون سئوالات و مزاحمتهای اصلاح طلبان و روزنامه ها و بيانيه های حزبی شان پيش ببرد؟ کيفرخواست دادگاه ديروز را بخوانيد! سه حزب کارگزاران، مشارکت و مجاهدين انقلاب «به جرم حضور در انتخابات!» متهم به «براندازی نرم!» متهم شده اند و برای نخستين بار، در اقدامی غيرقانونی انحلال آنها تقاضای حکم شده است! اين تازه ترين گواه اين مدعاست که اين نظام، انتخابات و فعاليتهای حزبی و دموکراسی را بر نمی تابد و هرگونه جابجايی مسالمت آميز قدرت از طريق انتخابات را «انقلاب مخملين» يا «براندازی نرم» می داند!
مطمئنم سعيد و بسياری از دوستان، دقيقا" مطابق برخی اقارير ساختگی و اعترافات دروغينی که برايش نوشته اند، عمل خواهد کرد! يعنی از حزب و «کار حزبی» استعفا می دهد و ديگر در ايران کار حزبی نخواهد کرد! او و ساير چهره های دادگاه امروز، ديگر «کار حزبی» نخواهند کرد و هيچ اعتقادی به «اصلاحات نرم» يا نظريات پيشين خود نخواهند داشت. گمان کنم دوستان دربند در زندان به اين نتيجه رسيده اند که کار حزبی، چانه زنی در بالا، فشار از پايين و گفتگو با سران جبار و ديکتاتور اين نظام فاسد چيزی جز تلف کردن وقت و انرژی نيست؟ نظام ولايت فقيه ساز و کار حزبی و جابجايی مسالمت آميز قدرت را از مدتها پيش، «قفل» کرده بود و دوره ای برای «گذار» و شناخت عميق اين فروبستگی و انسداد سياسی لازم بود تا «همه» اين واقعيت را تجربه و درک کنند. تمام پيام سرکوبهای بعد از کودتا و پيام دادگاههای اخير و محاکمات، فقط يک نکته است: راه جابجايی نرم قدرت در نظام « مسدود» است! اين ما را به آستانه تازه ای می برد. با اين سئوال کليدی که اگر «رأی نه مردم» به نامزدهای نظام، «انقلاب مخملين» است و اگر دموکراسی و جمهوريت در نظام فعلی محلی ندارد، پس با اين نظام چه بايد کرد؟ برای برکناری اين نظام جائير و فاسد که با «تجاوز به زندانيان» و «دفن شبانه قربانيان بی نام و نشان» بر سر قدرت باقی مانده، چه بايد کرد؟ در مقاله بعدی اين را توضيح خواهم داد.پيش از آن شما را با مرور يک صحنه تنها می گذارم. يکی از نزديکان صحنه قتل «ندا آقاسلطان» از لحظه افتادن او روی آسفالت نوشته است. می گويد: «وقتی ندا افتاد، ناله ای کرد. ناباورانه به فواره خون از سينه اش نگاهی کرد و روی آسفالت افتاد! از گلويش صدای «خُر خُر» می آمد. داشت خون بالا می آورد. جيغ می زدم. ياد همه دخترهای خانواده ام افتادم. يکی فرياد ميزد:«ندا. نرو. ندا..» ناگهان چشمان او به جايی در آسمان خيره ماند و تمام کرد. اما صدای «خُرخُر» گلوی ندا، هنوز کابوس شب و روز من است.»

سرویس ADSL در زندان اوین

چند نکته در مورد نوشته های ابطحی

پس از انتشار دو مطلب در وبلاگ ابطحی ، بسیاری از دوستان با دلیل و مدرک ثابت کردند که این نوشته کار او نیست ، من نیز چند نکته را اضافه می کنم
اول - در نوشته جدید این وبلاگ در جایی عبارت "آزاد شم " به کار برده شده است ، من با جستجو در گوگل متوجه شدم که کلمه ازاد دویست و بیست بار در این وبلاگ تکرار شده است ولی حتی یک بار ابطحی فعل بعد از کلمه ازاد را به صورت محاوره ای ، مثلا ازاد شم ، ازاد شی ، ازاد شه به کار نبرده است ، در همه موارد فعل بعد از کلمه ازاد به صورت رسمی یعنی ازاد شود ، ازاد شوم ، ازاد شویم و ... به کار برده شده است
دوم- هیچ گاه سابقه نداشته است که در وبلاگ وی ، از لفظ محاوره ای "شمایی " به کار برده شود ، در حالی که در این نوشته از عبارت "البته این نوشته درد دل و گفتگو با شمایی است که همیشه دوستتان داشته‌ام."به کار رفته است ، دقت کنید کلمه "شمایی " چند بار توسط کامنت گذاران به کار رفته است نه خود ابطحی
سوم-هیچ گاه کلمه "یهو " در نوشته های قبلی ابطحی به کار نرفته است ، حتی یک بار
چهارم- لفظ "باورم بود " برای اولین بار است که در این وبلاگ به کار رفته است
پنجم-کلمه "حقتونه " برای بار اول است که در این وبلاگ به کار رفته است
منبع:randeh-shodeh.blogspot.com

دومین نوشته ابطحی از زندان (دقت کنید به تکرار کلمه نوشابه!!)

امروز تصمیم گرفته‌ام در این ماه رمضانی که آشامیدن حرام است برای خودم نوشابه‌ای باز کنم حسابی. آدم وقتی مدتی تلویزیون ندیده باشد و ییهو تلویزیون‌دار شود، تنها هم باشد چه شوقی برای دیدن تلویزیون جمهوری اسلامی پیدا می‌کند!!
پریشب که دادگاه دوستان بود و تلویزیون در کانال‌های مختلف پخش می‌کرد، هم به خاطر موضوع و هم به خاطر بیکاری و هم از سر ذوق تلویزیون دیدن. همه کانال‌های مختلف را به صورت تکراری گوش کردم. لابد شماها هم دیدید.

من سه هفته پیش در دادگاه درخواست کردم کمی حرف بزنم. در آن جا به عنوان یک تحلیلگر سیاسی و از موضع اصلاحات که بی‌دلیل قربانی جریانی شد که خودش اعلام می‌کرد اصلاحات را قبول ندارد، نقدهایی از سر استدلال به جریانات بعد ار انتخابات انجام دادم. آن را واقعا شجاعت می‌دانستم. شجاعت گفتن آن چه باور دارم. همان شجاعتی که در موقع انتخابات هم بروز دادم و وقتی همه اصلاح‌طلبان به سراغ مهندس موسوی رفتند که بازی برنده انتخابات خاتمی را به هم ریخته بود، من به اردوگاه کروبی پیوستم که اعتراضم را به آمدن بی دلیل آقای موسوی اعلام کنم. آن موقع هم یادتان هست که چه فشاری تحمل کردم ولی کم نیاوردم.

من اعترافی نکرده بودم که زیر فشار باشد. هیچوقت هم اعتراف در زندان را قبول نداشتم و بارها علیه ابن کار مطلب نوشتم. من در دادگاه استدلال‌هائی برای شرایط بعد انتخابات ارائه کرده بودم که باورم بود. گرچه آن استدلال‌ها با بازی بزرگانی که قرار بود همه ما را بازی دهند منافات داشت. خیلی‌ها راجع به من خیلی حرف‌ها زدند. مثل همان فشارهای دوران انتخابات.
اما خوشحالم که با همان صداقت همیشگی با شما حرف زدم و آن چه باور داشتم، را گفتم. در جریان محاکمه پریروز هم وقتی در دادگاه دیدم سعید حجاریان و رمضانزاده و صفائی فراهانی و سعید شریعتی و کرمی و آقائی که فرصت حرف زدن پیدا کرده بودند، بعد از سه هفته همان حرف‌ها را زدند بر آن باورم راسخ‌تر شدم که صادقانه باید با شما حرف زد.
این همان نوشابه‌ای بود که می‌خواستم برای خودم باز کنم که یادم آمد در زندان نوشابه به ما نمی‌دهند!
البته این نوشته درد دل و گفتگو با شمایی است که همیشه دوستتان داشته‌ام. اولین اصل جامعه مدنی و اصلاح‌طلبی داشتن تحمل پذیرش نظرات دیگران است.

حالا تنهائی و فشار زندان ظاهرا آن قدر بر من فشار آورده که برای اولین‌بار این قدر بد اخلاق دارم می‌نویسم. آخه شما که دعا نمی‌کنید زودتر آزاد شم. حقتونه که این‌جوری حرف بزنم. ولی باور کنید خیلی بیش از آن که فکر می‌کنید در این تنهائی زندان به یاد تمام خوانندگان وبنوشتم هستم.

نامه ای به مرتضوی

آقای سعید مرتضوی! * دادستان تحمیلی تهران * مدرس تحمیلی رشته ی حقوق دانشگاه آزاد اسلامی(واحد تهران شمال) * دانشجو و فارغ التحصیل تحمیلی مقطع دکتری حقوق جزا و جرم شناسی دانشگاه آزاد اسلامی(واحدعلوم تحقیقات)

با سلام؛

چندی پیش پس از شنیدن اعطای مدرک دکتری به شما٬ قصد نوشتن این سطور را نمودم٬ لیکن از باب حفظ حرمت منصرف گشتم٬ ولی پس از تحمیل آقای جعفر سلاحی (مدیر تحمیلی گروه حقوق دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال) به عنوان مشاور حقوقی تحمیلی به آقای سعید حجاریان و با توجه به درسی که در خصوص حفظ حرمت استاد! از آقای احمد خاتمی آموختم! سکوت را جایز ندیده بر آن شدم تا مطالبی را به استحضار برسانم: در جریان تحصیل در مقطع کارشناسی رشته حقوق قضایی٬ در دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال٬ جناب عالی به عنوان مدرس درس حقوق جزای عمومی از سوی آقای جعفر سلاحی به اینجانب و گروه زیادی از همکلاسیهای اینجانب تحمیل شدید٬ چرا که آقای سلاحی٬ مشاور حقوقی تحمیلی شما به آقای حجاریان٬ به عنوان مدیر گروه تحمیلی رشته ی حقوق٬ با علم به عدم علاقه دانشجویان به شرکت در کلاسهای شما٬ برنامه دروس ارائه شده را به گونه ای تنظیم مینمودند که تنها مدرس برخی دروس اجباری شما بودید! یا آنکه اگر استادی همان درس را تدریس مینمود٬ ظرفیت کلاس آنچنان پایین تر از تعداد دانشجویان متقاضی بود که به تبع عده ی زیادی مجبور به حضور در کلاسهای شما با ظرفیت بسیار بالا می شدند. این موضوع برای اینجانب و دوستان همیشه موجب اعتراض و گلایه بود لیکن آقای سلاحی به مانند شما به عنوان فردی مستبد با سوء استفاده از موقعیت شغلی به هیچ وجه پاسخگو نبود و لفظ رایج "همین که هست" را به کار می برد.
هیچ وقت از خاطر نمی برم که در اولین جلسه کلاس تحمیلی حقوق جزای عمومی که پس از چند جلسه غیبت شما برگزار شد٬ با تصریح به این نکته که از حقوق جزای عمومی چیزی نمی دانید! و این درس از سوی آقای سلاحی به اشتباه به شما سپرده شده است! اعلام نمودید که چیزی برای تدریس ندارید و تنها منابعی را معرفی میکنید تا از روی آن مطالعه کنیم و در پایان ترم نیز به سیاق ترم های گذشته 50 سوال و جواب را طرح و از طریق دانشکده به دانشجویان می فروشید تا آنها را مطالعه نمایند و از آن سوالات 5 سوال را به عنوان سوالات پایان ترم مطرح خواهید نمود!!(امیدوارم اساتید شما در مقطع دکتری در سنجش علمی شما از این سیاق پیروی ننموده باشند هر چند با توجه به اطلاعات حقوقی و جزایی شما این امر بسیار محتمل است) آن زمان بود که از خود پرسیدم که چگونه می شود که شخصی به عنوان دانشجوی دکتری! مدرس دانشگاه! و از همه مهمتر دادستان پایتخت! از حقوق جزای عمومی٬ که به عنوان مقدمه و اسکلت حقوق جزا شناخته شده٬ چیزی نداند؟! درسی که شامل اصول اولیه جزایی از جمله اصل برائت٬ اصل تفسیر قوانین به نفع متهم٬ اصل تفسیر مضیق٬ اصل اباحه و...است و اساتید حقوق جزا آنها را شالوده ی حقوق جزای نوین می دانند. در طول کلاسها که به علت مشغله شما٬ هر چند هفته یکبار برگزار می شد٬ وقت با ارزش دانشجویان٬ بنا به توضیح جلسه اول٬ به صحبت های کلی و تکراری و گاهی نصیحت و تلقین می گذشت و با توجه به اظهار نظرهای عجیبتان همگی متفق القول بودند که شما از آیین دادرسی کیفری که حافظ حقوق متهمین و سامان دهنده ی رسیدگی به دعاوی جزایی است هم چیزی نمی دانید و معروف بود بین دانشجویان که با این اوصاف تنها اطلاعات حقوقی شما راجع به تعزیرات،حدود و قصاص است! که این امر در عمل نیز به خوبی ثابت شده است. هیچ گاه از خاطر نمی برم لحظه ای را که در یکی از جلسات لبخند مصنوعی که همیشه بر لب شما بود به ناگاه به غضبی ترسناک تبدیل شد و با تشری جدی و معنی دار به یکی از همکلاسیها که به مانند بقیه دانشجویان حجاب عادی داشت لیکن با سوالات به قول شما جهت دار در راستای پرسش از شما در خصوص مسائل و پرونده های رسیدگی شده شما٬ از جمله روزنامه های توقیف و تعطیل شده بود،تذکر جدی دادید که حجابش را درست کند وگر نه شخصا با او برخورد خواهید کرد! شما تنها مدرسی بودید که با بادی گارد٬ آن هم از نوع مسلح٬ به دانشگاه وارد می شد و در دانشکده حقوق قانون منع ورود نیروهای مسلح را به وضوح نقض می کرد و وقتی این امر مورد اعتراض دانشجویان واقع شد ایشان تنها در جلسات بعد سلاح کمری خود را در زیر لباس مخفی نمود! و در انتهای کلاس می نشست و تمام دانشجویان را می پایید و چیزهایی یادداشت می کرد.
حال شما که در پاسخ خدمات ارزنده ی آقای جعفر سلاحی امر خطیر دفاع از یکی از مهمترین مخالفان خویش،آقای حجاریان،را به ایشان سپرده اید تا تحت نظارت و تعالیم کامل شما از ایشان دفاع گردد! امید دارم که ایشان از عهده ی این وظیفه به خوبی برآیند و بتوانند نسخه ی دفاعیات تنظیمی از سوی شما را حداقل حفظ نمایند و لازم نباشد که از رو بخوانند چه آنکه ایشان در کلاسهای درس خویش معروف بودند که علی رغم آنکه مدعی اند که بیش از سی سال سابفه ی تدریس درسی را دارند! ولی باز هم در تمام طول جلسه به مانند مجریان و گویندگان تازه کار و بی استعداد رسانه ضد ملی مطالب را از روی جزوه ی قدیمی خود به طرز ناشیانه ای روخوانی نموده و دانشجویان را مجبور به نوشتن می نمودند! و بارها اتفاق می افتاد که خطی را گم نموده و جمله ها بی معنی می شد و شخصا متوجه نمی شدند و این شد که اگر دانشجویی چندین سال پیش این درس را با ایشان گذرانده بود می توانست تمام مطلب درس را تا پایان ترم طی جزوه ای که قبلا خودش نوشته بود به دیگران بدهد و از این رو بود که حضور در کلاسهای ایشان اجباری بود و غیبت٬ نمره منفی داشت! حال تصور دادگاه آقای حجاریان را می نمایم،چه دادستانی! چه مشاور حقوقی! (آقای سلاحی عضو کانون وکلا نیست بلکه عضو مرکز مشاوران حقوقی قوه قضاییه موضوع ماده 187 قانون چهارم توسعه می باشند و از اینجا می توان تلاشهای مذبوحانه ی قوه قضاییه و مرکز مذکور را در راستای تخدیش استقلال کانون وکلا و وابستگی آن به قوه قضاییه دریافت و به اهمیت استقلال کانون وکلای دادگستری پی برد) دادگاهی بود بسیار چندش آور تر و مضحک تر از دادگاههای فرمایشی پیشین. به هر روی از این جهت متاسفم که:
* هم وطنانی چون شما و آقای صلاحی دارم.

* در رشته ای تحصیل کرده و مدرک دکتری اخذ نموده ام که در عمل و خصوصا در جریانات اخیر ثابت شده که تنها شعار است و تئوری و اشخاصی به مانند شما با اعمال خودسرانه فاصله ی بسیار زیاد٬ یا در بیان بهتر٬ تعارضی عظیم بین عمل و تئوری آن ایجاد نموده اید.
*علیرغم احساس وظیفه ی درونی مبنی بر لزوم دفاع از قربانیان جنایت های شما امکان دفاع از آنان از سوی وکلای مسلم و عالم و مبرز(به مانند آقای ریاحی)،به دلیل کارشکنی و قانون شکنی های وقیحانه ی شما امکانپذیر نیست.

*وطنی دارم که شعار عدالت طلبی حاکمانش٬ گوش ملتهای جهان را کر کرده و در عمل جنایات انجام یافته ی آنان٬ چشمان جهانیان را خیره. لیکن شادم از اینکه:

*حقوق جزای عمومی و آیین دادرسی کیفری شامل اصولی چون برائت و... را،هر چند با حضور افرادی چون شما در دستگاه قضایی متروک افتاده، با مطالعه ی کتابهای اساتیدی چون دکتر آزمایش،دکتر آشوری،دکتر کاتوزیان،دکتر نوربها ودیگر اساتید واقعی٬ به خوبی آموخته ام و می توانم آن را به نسلهای بعدی حقوقی کشور منتقل نمایم٬ چرا که می دانم ٬ در آینده ای بسیار نزدیک به کار خواهند آمد.

*ملت هوشیار ایران از حقوق مسلم خویش٬ از جمله آزادی های شرعی و قانونی مصرح در قانون اساسی٬ آگاه گشته و در راستای نیل به آنها قدمی استوار برداشته است.

* بر خلاف شما و آقای سلاحی٬ دستم به خون هیچ کسی آلوده نشده و در حد دانایی و توانایی حق کسی را ضایع ننموده ام. باشد که رستگار شوید!


رونوشت:

1- ملت شریف ایران- جهت اطلاع
2- تاریخ پر فراز و نشیب لیکن امیدبخش ایران- جهت ثبت
3- دختر خردسال آقای سعید مرتضوی- جهت اطلاع و شناخت پدر
4- آیت ا... هاشمی شاهرودی- جهت اطلاع و خجالت
5- آقای جعفر سلاحی- جهت اطلاع و دقت در به خاطر سپاری هرچه بهتر کیفرخواست(دفاعیه!) تنظیمی از سوی آقای سعید مرتضوی!

6- آقای سعید مرتضوی- جهت تاکید مجدد!

تعداد بازدیدها

جستجو در این وبلاگ

بايگانی وبلاگ